اری چشمهای تو چیز دیگریست

هر روز تنگ غروب که پا به پای امواج دریا کنار ساحل قدم بر می دارم و در ابی زلال و ناب غرق می شوم .

هر شب وقتی که حتی گنجشکها هم با لالایی مادرانشان به خواب رفته اند ،با شمردن ستاره های چشمک زن به انتهای ابی اسمان می رسم ، حتی وقتی سو سوی ستاره ای کوچک مرا از خیال اینکه همه را شمرده ام بیرون می اورد .

عصر های جمعه وقتی که کنار با غچه کوچک خانه می تنشینم و با دیدن شمعدانی ها ((شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند ....))را زمزمه میکنم ...هر روز که با عصای چوبی پدر بزرگ دور ترین افق ها را نشانه می گیرم .

تمام این زیباییها در مقابل چشمهای تو هیچند .

چشمهای تو دور ترین افقی است که ابی دریا و ستاره های اسمان را با هم دارد . چشمهای تو باغچه گلی است که شمع و پروانه و بلبل هیچ وقت تنهایش نمی گذارند .

  اری مادرم!!!

اچشمهای تو چیز دیگریست .