همراز

ادم بعضی اوقات می خواد کاری انجام بده  و یا اینکه کسی رو در جریان موضوعی قرار بده  و یا اینکه حداقل با هاش دردودل کنه و ازش راهنمایی بخواد .. کلی با خودش کلنجار می ره جریانو بهش بگه  یا نه .. اخرش با هر جون کندنی که هستش دل رو به دریا میده و از سیر تا پیاز موضوع رو واسش توضیح می ده که این جور شد و اون جور شد و این طوری احساس سبکی می کنه که حداقل کسی بوده که پای حرفاش بشینه و گوش بده، و چون به طرف مقابل اعتماد داشته موضوع رو براش تعریف کرده ولی امان از روزی که زیادی اعتماد کنی ... روزی 100 بار خودتو محکوم می کنی که چرا گفتم کاشکی اصلا نمیگفتم و خودم می دونستمو خودم... نمیدونم کجای کارم اشتباه بود ولی وقتی داشتم تعریف می کردم کلی از خودم راضی بودم که جسارت پیدا کردم که رازمو بهش بگم.همیشه هم هر چیزی که پیش می امد اول از همه به اون می گفتم و.لی این بار نمیدونم چی شد که ... الانم خوشحالم از اون لحاظ که جریانو می دونه و ناراحتم از بابت اینکه انتظار همچین رفتاری ازش نداشتم ولی بازم منتظر مهربونیاشم ...

 

................................................................................................................................

چیزی تا عید نمونده .دیگه هر جا می ری نشونی از بهار داره.. خیابونا که پر ماهی قرمز شده ، کم کم خونه تکونی هم شروع شده .. امیدوارم که همه سال خوبی در پیش رو داشته باشن و همه به هدفشون برسن ...

در اخرم از دوستای گل مهربونم خیلی خیلی ممنونم که همیشه همراهم بودن و با وجود اینکه کم لطف شدم باز تنهام نذاشتن ..

از ایمان عزیزم ممنونم که همیشه همراهم بوده . از داداشی مهربونم سینای عزیز که همیشه لطف داره از نرگس و اطهر نازنینم تشکر می کنم . از ایدا جون که قلبش به اندازه ی یه دریاس. از امید که امیدوارم اینترنتش زودی درست بشه . از مهندس سهیل خیلی ممنونم. از دیونه که خودش یه دنیاس و از مازیار و ...خیلی از دوستای دیگه که از همشون ممنونم امیدوارم بتونم خوبیاتونو جبران کنم و در اخر اگه دوست خوبم دانیال مهربون این مطلبو خوند ازش خواهش می کنم که برگرده و وبلاگشو ادامه بده و امیدوارم هر جا هستش خوش و خرم باشه ...

 

 

                                               

tanha