هر روز تنگ غروب که پا به پای امواج دریا کنار ساحل قدم بر می دارم و در ابی زلال و ناب غرق می شوم .
هر شب وقتی که حتی گنجشکها هم با لالایی مادرانشان به خواب رفته اند ،با شمردن ستاره های چشمک زن به انتهای ابی اسمان می رسم ، حتی وقتی سو سوی ستاره ای کوچک مرا از خیال اینکه همه را شمرده ام بیرون می اورد .
عصر های جمعه وقتی که کنار با غچه کوچک خانه می تنشینم و با دیدن شمعدانی ها ((شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند ....))را زمزمه میکنم ...هر روز که با عصای چوبی پدر بزرگ دور ترین افق ها را نشانه می گیرم .
تمام این زیباییها در مقابل چشمهای تو هیچند .
چشمهای تو دور ترین افقی است که ابی دریا و ستاره های اسمان را با هم دارد . چشمهای تو باغچه گلی است که شمع و پروانه و بلبل هیچ وقت تنهایش نمی گذارند .
اری مادرم!!!
اچشمهای تو چیز دیگریست .
جوجه کلاغ
یکشنبه 25 تیرماه سال 1385 ساعت 12:21 ق.ظ